تاریخ ما با ما چه می گوید

وبسایت رسمی محمدحسین داودی در لوکس بلاگ

نمونه ای از شعر ها و نوشته های محمد حسین داودی

نويسنده :محمد حسین داودی
تاريخ: پنج شنبه 26 دی 1398 ساعت:

به افتخار سردار قاسم سلیمانی




تاریخ ما با ما چه می گوید

تاریخ ما از ما چه می خواهد

بادها هر صبح دم با ما چه میگویند

هر پیچش بادی میان دشت ها سوز صدای ناله ای از قرن هاست

انگار تابوتی کنار گوش من وزوز کنان بیدارباشی می دهد هر روز صبح

بیدار شو

من هم بسان باد ها با خشم

با چشم هایی باز در قلبم

 

رود ها از  صبح تا شب

با ما چه میگویند

با نفرتی مرموز از سمتی به سمت دور می رانند

در  چشم های ما شتابان کینه ی تاریخ را بیدار می سازند

تابوت صدها کشته را بر دست های آب تا دریا شتابان

 

کوه ها هر روز همرنگ غروب

با ما چه می گویند

وقتی که خون در تنگنای سینه ی هر کوه می افتد

انگار فریادی پر از اندوه و محکم پرچم خونخواهی اش بالاست

بر قلب هر آزاده ای با سوز می خواند

اینجا سرای مردمان درد در سینه

این خاک خون در پهنه دارد این وطن صدها هزاران لاله ی در خونش آغشته

 

هر ذره از این خاک مظلوم ستم دیده

برای ما شعار پایداری را به رسم مرگ می خواند

تا یادمان باشد که سرداران بسیاری

با خون خود تنها برای ما

تنها برای آرمان ما

 

من چشم هایم را شتابان باز خواهم کرد

در قلب خود فریاد خواهم کرد

خون شما را پاس خواهم داشت

این سرزمین را پاس خواهم داشت

این دین و آیین را

با چنگ و دندان پاس خواهم داشت

 

شعر از : محمد حسین داودی

نويسنده :محمد حسین داودی
تاريخ: چهار شنبه 25 دی 1398 ساعت:

 

پیش از آنکه همسرم اضافه های انباری را دور بریزد ، بین کاغذ مچاله ها، سررسید قدیمی نظرم را به خودش جلب کرد. ، سررسید باوفایی بوده که برای سه سال از آن استفاده کرده بودم .چند برگ آن را با نم کردن انگشت اشاره رد شدم . یادداشت های پراکنده و گهگاه دلنوشته .جالب بود اما باید دور می ریختمش . محض نگاه آخر هم که شده به صفحه مربوط به روز تولدم نگاهی انداختم."شکست استقلال از سپاهان"گویا می بایست فاجعه آمیزترین حادثه ی آن روزها بوده باشد که توانسته است سالروز میلاد کسی را به حاشیه بکشاند .ناخود آگاه خنده ام گرفت . از آن بابت که تصور کردم ستاره شناس نخبه ی هم سن و سال من آنروز شاید در حال ثبت یک رویداد آسمانی کم نظیر در علم نجوم بوده است . نمی دانم آیا آن ستاره شناس هم به شور و شعف گذشته اش پوزخند می زند ؟خط دوم را نگاه کردم . حداقل این یکی قابل تحمل تر بود" مقداد از من ناراحت شده"هر چه هست به رابطه ی دوستی ام مربوط می شود . دغدغه ی ادامه دوستی با یک نفر . و دیگرانی وجود نداشت . پیداست که هم صحبتی هم نداشتم . وگرنه دلخوری یک نفر چطور می توانست سالروز میلادم را تبدیل به کابوس کند .بالاخره یادداشت سوم برای سومین سال یک شعر بود :

 


 


"دنیای نیرنگ و دورنگی
و زندگی به سادگی به سان دلخوری چه تلخ می شود
تمام خنده های این و آن تمام می شود
غرور و آدمی چه خنده دار است
غرور و آدمی"

 

 

 

 

 
و ادامه آن که آمیخته بود به چرندیات آنروز ها و آرمان های عجیبی که وارد رویاهایم شده بودند . شاید به خاطر نوشتن زیاد و یا شاید به خاطر خواندن زیاد شعر . آه که چقدر شعر را دوست داشتم . اما افسوس که این دوست داشتن ها کمکی به سرباز جوان نمی کرد ، تا او را برای جنگ سخت آماده کند . چه بسا ضعف های پنهان ماهیتش در کوران حوادث ، پلی به سوی روان پریشی او بود . که نیمه شبها روی برگ برگ سررسیدش . آن را به نام شبواژه . فریاد بزند .

 


نظم و نثر از: محمد حسین داودی

موضوع: ,
ابزارک هاي وبلاگ
قالب وبلاگ

 RSS 

Alternative content